معنی تن پرور و تنبل

حل جدول

تن پرور و تنبل

تن آسان


تنبل و تن پرور

تن آسان


تن پرور

بی حال، بی عار، تن آسا، تن آسان، تنبل، تن پرست، خوش گذران

تن آسا، تن پرست، راحت طلب، خوش گذران، تن آسان

لش

راحت طلب


تن پرور و لش

بی‌حال، بی‌عار، بی‌غیرت، بیکاره، تن‌آسا، تنبل، لاابالی، تن، جسد، لاشه، مردار، گل‌ولای، لجن، سماق.


تن پرور وکاهل

سست، تنبل، ناتوان


تنبل

تن پرور، کاهل

فرهنگ عمید

تن پرور

خوش‌گذران،
تن‌آسا، تنبل،

لغت نامه دهخدا

تن پرور

تن پرور. [تَم ْ پ َرْ وَ] (نف مرکب) خودنواز و خودپرور و کسی که خود را پرورش می کند و می نوازد. (ناظم الاطباء). تن آسای. تن پرست. آنکه تن وی معبود وی باشد. (آنندراج):
چو کم خوردن طبیعت شد کسی را
چو سختی پیشش آید سهل گیرد
وگر تن پرور است اندر فراخی
چو تنگی بیند از سختی بمیرد.
سعدی (گلستان).
ندارند تن پروران آگهی
که پرمعده باشد زحکمت تهی.
سعدی (بوستان).
خردمند مردم هنرپرورند
که تن پروران از هنر لاغرند.
سعدی (بوستان).
وگر نغز و پاکیزه باشد خورش
شکم بنده خوانند و تن پرورش.
سعدی (بوستان).


تنبل

تنبل. [تَم ْ ب َ] (ص) کاهل و بیکار وهیچ کاره. (برهان) (ناظم الاطباء). کاهل و بیکار. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). مرد هیچکاره. (شرفنامه ٔ منیری). فربه و جاهل و بیکار. (غیاث اللغات). تهبل و تهمل و تن پرور و فربه. (ناظم الاطباء). در گیلکی و فریزندی و یرنی و نظنزی و سنگسری تمبل سرخه ای تمبل، لاسگردی تمبل شهمیرزادی تمبل. معرب آن نیزتنبل و نیز طنبل در عربی از طنبل الرجل طنبله بمعنی تحامق بعد تعاقل. ترکی عامیانه نیز تنبل. (حاشیه ٔ برهان چ معین):
چو کاهلان همه خوردی و خیر نلفغدی
کنون بباید بی توشه رفتن ای تنبل.
ناصرخسرو (دیوان ص 249).
|| مسخره را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء).

فرهنگ فارسی هوشیار

تن پرور

(صفت) آنکه تن خویش را بپروراند و بیاساید تن آسا خوش گذران.

فرهنگ معین

تن پرور

(تَ. پَ وَ) (ص فا.) تن آسا، خوش - گذران.


تنبل

(تَ بَ) (ص.) تن پرور، کاهل.

معادل ابجد

تن پرور و تنبل

1346

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری